Books

اسطوره شناسی و هنر هند

 

انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا

باید وقتش می­­رسید

 

ربع قرن چون پلک برهم زدنی سپری شد. عمری است، اما به روزی می­ماند! و شاید در واقع روزی بیش نبوده، که برکتش گستردگی سالها و دهه­ها را داشته! و اصلاً چه بسا برکاتش روزافزون شود و تا یکصد سال، یا صدها سال، بذرافشانی کند. کسی چه می­داند؟!

نوح نبی نهصد و پنجاه سال عمر کرد و ابوحامد غزالی پنجاه و دو سال: یکی پیامبر بود ـ اولین پیامبر اولوالعزم با مصائب بیشمار و عمری محیر­العقول! چه مرارت­ها کشید تا آن کشتی عظیم را که شرحش در کتب مقدسه آمده بسازد؛ که جهان را ـ که می­رفت در دل آب­های خروشان اولیه پنهان گردد و در ساحت خفا رهسپار نیستی شود ـ نجات دهد و عصاره­ای از حیات را به ساحل تجلی آورد. هستی به تلاش جانکاه آن پیامبر عظیم­الشأن نجات یافت ولی کلام هدایتش حتی در حریم اهل بیتش نفوذ تمام و کمال نداشت که:

          پسر نوح با بدان بنشست                    خاندان نبوتش گم شد

و آن دیگری (غزالی) که حیاتش کوتاهتر از عمر متعارف انسان­های هم عصرش بود، کلام و نوشتارش همه­گیر شد و شهرت تعلیماتش عالمگیر!

حضرت نوح پیامبر اولوالعزم بود، یکی از پنج پیامبر صاحب کتاب؛ اما اثری از آثار کتاب او باقی­نمانده است. در عوض کتابخانه­های جهان موج می­زند از آثار غزالی ـ به فارسی، عربی، و ترجمه­های متعدد به چندین زبان!

چه حکمتی در این داستان است؟!

آیا می­توان به صرف استناد به «یافته­ها» یا «مانده­ها» به برتری و ترجیح یکی نسبت به دیگری رأی داد؟ شاید ظاهر ماجرا چنین باشد؛ واگر چنین باشد چرا غزالی با بیش از هفتاد کتاب و رساله مقام پیامبری اولوالعزم ندارد؟! و چرا از نوح که اولین پیامبر اولوالعزم است جز داستان یک کشتی عظیم ـ که بیشتر به افسانه شبیه است تا واقعیت ـ باقی نمانده است؟!

پرواضح است که حجم و ژرفای نادانسته­های ما بارها بیش از دانسته­هایمان است. پس اگر بر اساس یافته­های ناقص خود حکم کنیم بر جهل خود گواهی داده­ایم. شاید پاسخ این معما و بسیاری از معماهای دیگر تاریخ دین در عنصر «زمان» باشد که «کل یوم هو فی شأن»؛ هر روز یا هر زمانی را شأن و اقتضایی است. «عمل صالح» به اقتضای «زمان» مفهوم می­یابد. به سخن دیگر نوح و غزالی هریک به عمل صالح زمان خود پرداخته­اند. اگر غزالی به جای نوشتن رسالات به ساختن کشتی می­پرداخت کاری بیهوده کرده بود، و نوشتن رسالات در مورد تصوف و ارتباطش با شریعت توسط نوح، در زمان و شرایطی که شأن پیامبری او زیر سؤال بوده، و شاید اساساً خواندن ونوشتن و کتابخوانی رواج چندانی نداشته، بی­معنا می­نمود.

جبر یا اختیار

همه چیز شأن نزولی دارد، درست مثل آیات قرآن. همه چیز آیه است حتی خود انسان. پذیرش آیه بودنِ زمین و آسمان و نبات و حیوان آسان است، چون هریک به اقتضا و شأن وجودی خود عمل می کنند؛ راهی جز این ندارند؛ مجبورند؛ خوشا به حال مجبوری­شان! اما انسان چه؟ اوست که در این میان غافله را باخته است!

چرا؟!

چون آیه بودنش، نشانه بودنش، و دلیل بودنش بر وجود یک حقیقت نامتناهی «اختیاری» است. هر پدیده­ای در این عالم به تبع پیروی از سرشت خود آن حقیقت را تسبیح می­کند (یسبح لله ما فی السموات و الارض).

                   گفتم این شرط آدمیت نیست     مرغ تسبیح­خوان و من خاموش

در این میان فقط انسان زیان می­کند، مگر معدودی که «ایمان می­آورند، عمل صالح از ایشان سر می­زند، و به حقیقت و بردباری و توصیه می­کنند.» (قرآن، سوره عصر)

به نظر می­رسد عنصر «اختیار» پیوسته بیش از آنکه یک مزیت باشد یک دام است؛ دامی که از همان آغاز انسان را در زحمت می­افکند. جد بزرگوارمان حضرت آدم، که «اولین انسان صاحب اختیار» بود، به واسطه­ی همین عنصر خطرناک از بهشت رانده شد! به نظر میرسد که اغلب خسارات بنیادینی که به بشر وارد شده (یعنی خساراتی که دنیا و آخرت او را به مخاطره افکنده) محصول همین «اختیار» است.

بحث در مورد جبر و اختیار از قدیمی­ترین و شیرین­ترین مباحث حکمی است، که هنوز هم تازه و جذاب است. از عنفوان جوانی به این مباحث می­اندیشیدم. نظرات فلاسفه را می­خواندم. در مورد نظر امیرالمؤمنین نیز که گفت «لاجبراً و لا تفویض و لکن امرٌُ بین امرین» بسیار اندیشیدم. این توصیف به لحاظ فلسفی اغنا کننده بود ولی مشکل من از جای دیگری سرچشمه می­گرفت. من راهکار می­خواستم؛ راهکاری راهگشا که دلم را آرام کند. این را می­فهمیدم که ما در بسیاری موارد مجبوریم: جنسیت، ملیت، نژاد، و حتی در اغلب موارد دین و مذهبمان که با آن متولد می­شویم، مجبوری است. اما این نکته هیچ چیز را حل نمی­کرد. گرفتاری بر سر «اختیار» است، نه «جبر»!

مفهوم ظاهری این دو واژه کفه را به نفع «اختیار» سنگین می­کند، چون واژه­ي «جبر» تداعی فشار و تنگی می­کند، و در مقابل «اختیار» مفهوم رهایی را به همراه دارد. ولی آنطور که من قضایا را می­بینم، و در بیش از سه دهه اندیشه وتجربه به آن رسیده­ام، «مجبوری» را سلامت­تر یافته­ام تا «مختاری»! وقتی به انبیاء می­اندیشم، می­بینم همگی در یک وجه مشترک بودند: آنها «رسالت» داشتند، یعنی «مأمور» بودند، «وظیفه» داشتند که کاری را که به ایشان «تکلیف» شده انجام دهند. به سخن دیگر همگی حلقه­ی بندگی در گوش و طوق عبودیت بر گردن داشتند.[1] احتمالاً در طی مسیر سؤالهایی برایشان پیش می­آمد؛ شک می­کردند، ولی اختیارشان دست خودشان نبود. عبد بودند. همگی متفق­القول بودند که:

          حلقه­ای بر گردنم افکنده دوست           می­کشد هرجا که خاطرخواه اوست

بعدها عرفای بزرگ همین مسیر را پیش گرفتند. مکاتب عرفانی «مقام های تسلیم و رضا» را بالاترین منازل سیر و سلوک خواندند. با غور در این موارد بود که به چنین نتیجه­ای رسیدم. از آن پس هرگاه سخن از جبر و اختیار پیش می­آمد و نظر مرا می­پرسیدند، در پاسخ می­گفتم: «من از میان جبر و اختیار، جبر را اختیار میکنم.» منظورم این است که در مواجهه با رخدادها می­کوشم تا حد توان تسلیم باشم و  کمتر «اختیار » خود را بر شرایط تحمیل کنم. و حکایت سفر هند و کتاب حاضر هم از یک «مجبوری مبارک» آغاز شد که شرح مختصرش را ذیلاً می­آورم.

گرایشی بی­ «خود» و آغاز دوران جدید

اولین گرایشاتم به شرق و حکمت شرقی و هنر شرقی در غرب آغاز شد؛ آن­هم به طوری نامحسوس، و شاید حتی بتوان گفت «نامعقول»! دانشجوی رشته­ی هنر بودم و برای تأمین کمبودهای هزینه­ی تحصیل و زندگی کار می­کردم. گرچه خانواده­ام در حد وسع حمایت مالی می­نمودند ولی کفاف مخارج زیست و تحصیل را توأمان نمی­داد. تحصیل در رشته­ی هنر گران بود: بوم و رنگ و قلمو و سه­پایه و ...؛ کتب هنری هم از کتاب­های دیگر گرانتر بودند. اما عجیب اینکه هرگاه برای خرید کتب درسی به کتابفروشی دانشگاه می­رفتم مدهوش کتابهای اسرارآمیز شرقی می­شدم: منظورم کتب مربوط به ادیان شرقی، اساطیر شرقی، و هنرهای رمزآلود شرقی است. تصاویر آن کتابها روزنه­هایی بودند به عالمی نمادین و رازگونه. مباحث فلسفی و دینی­شان  هم جذابیت­های خود را داشت. از خود بیخود می­شدم و بخش قابل ملاحظه­ای از درآمدم را، که به دشواری کسب کرده بودم، خرج تهیه­ی آن کتاب­ها می­کردم. هنوز نمی­فهمیدم که اینها همه نشانه­هایی است که به آینده­ی زندگی­ام سمت و سو خواهد داد!

به ایران که باز گشتم چند سالی را به تدریس هنر در دانشگاه­ها گذراندم، تا تب و تاب و عطش ادامه­ی تحصیل دوباره به جانم افتاد. در آن دوران هنوز دوره­های دکتری هنر در ایران راه­اندازی نشده بود. (در واقع سالها بعد خودم یکی از بنیانگذاران دوره­ی دکتری در رشته­ی پژوهش هنر شدم.) طبیعتاً فکر بازگشت به آمریکا بودم؛ شش هفت سالی را در آنجا گذرانده بودم و با آداب زیست و تحصیل آنجا آشناتر از دیگرکشورهای خارجی بودم. تا اینکه در یک ملاقات عجیب و غیر منتظره از من دعوت شد که به عنوان نماینده­­ی فرهنگی ایران به یکی از کشورهای خارجی اعزام شوم. کشورهایی که مدنظر داشتند هند و ایتالیا بود.

ایتالیا بسیار جذاب بود! سرزمین میکل­آنژ و داوینچی، فضاهای زیبا و هوش­زدای فلورانس، رم، واتیکان، سیستین چپل و ... قبله­­ی آمال هنرمندان است! حسابی غلغلکم می­داد. اما آن گرایش­های مرموز درونی کار خودشان را کردند؛ سرانجام سرنوشت مرا به هند کشاند!

 ... رفته رفته همه­ی آن کتابها، آن حیرت­های دلپذیر سالهای دور، معنی و جایگاهی پیدا کرد. تا آن زمان ناخواسته مجموعه­ی نسبتاً خوبی را از منابع دینی، اساطیری و هنری هند جمع­آوری کرده بودم! ظاهراً باید صبر می­کردم تا «وقتش برسد» تا آن معارف در زندگیم نقش­آفرینی کنند!

ده سال در هند

بله، به هند رفتم. و ده سال کم نظیر و پربرکت را در یکی از اسرارآمیزترین سرزمین­های عالم سپری کردم.

درست مثل اينكه همين ديروز بود؛ ربع قرن پيش را مي‌گويم. وقتي عزم کردم به هند بروم، از طريق استاد دكتر مهدي بركشلي با هندشناس برجسته، جناب دكتر محمدحسين مشايخ فريدني آشنا شدم (روحشان شاد و يادشان گرامي باد). نامش و آوازه‌اش را شنيده بودم، ولي تا آن زمان از نزديك نديده بودمش. مردي بود آرام و باوقار، عالم و باتقوا، با جثه‌اي كوچك ولي عشقي بزرگ و شوري زايدالوصف نسبت به هند. وقتي خدمت رسيدم و دانست كه عازم هند هستم، لبخندي زد و چشمانش را بست. گويي مي‌خواست خاطرات يازده سال اقامتش در شبه‌قاره را در همان چند لحظه مرور كند. آنگاه برايم از هند سخن آغاز كرد. از عشق ايرانيان به هند از قديم‌الايام گفت و ابياتي را كه منعكس‌كنندة اين دلبستگي بود، برايم خواند. بيت زير هنوز با صداي استاد فريدني در ذهنم مانده است:

در ايران نيست جز هند آرزو بي‌روزگاران را

تمام روز باشد حسرت شب روزه‌داران را[2]

و يا اين ابيات:

اسير هندم و زين رفتن بيجا پشيمانم

كجا خواهد رساندن پرفشاني مرغ بسمل را

ز شوق هند زان سان چشم حسرت بر قفا دارم

كه رو هم گر به راه آرم، نمي‌بينم مقابل را

به ايران مي‌رود نالان كليم از شوق همراهان

به پاي همرهان همچون جرس طي كرده منزل را[3]

پيش از عزيمت به هند، كتب و نوشته‌هاي موجود دربارة شبه‌قاره را مطالعه كردم. درك ارتباط عميق كهن ميان ايرانيان و هنديان بر ابهامم نسبت به هند افزود. مگر هند ديار بت‌پرستان نيست؟! مگر هند سرزمين هفتاد و دو ملت و معبودان كثير نيست؟! پس چگونه است كه ايرانيان مسلمان تا اين اندازه به هند دلبسته‌اند؟!

سفر به هند نيز در ابتدا نه‌تنها از اين ابهام نكاست، بلكه آگاهي از جمعيت عظيم مسلمانان در اين ديار، در ذهنم سؤالات نويني را پروراند. چگونه مسلمان مي‌تواند با بت‌پرست به هم‌زيستي برسد؟! آيا وحدت كفر و ايمان ممكن است؟! آيا اينها كافرند؟! و سؤالاتي از اين قبيل....

در جريان سفرهاي تحقيقاتي‌ام از مزار صوفيان بنام هند چون «خواجه معين‌الدين چشتي»، «خواجه نظام‌الدين اولياء»، «خواجه قطب‌الدين بختيار كاكي» و ديگران به رأي‌العين ديدم كه هندوها، سيك‌ها و جين‌ها با حضور دل به زيارت مقابر اين مسلمانان مي‌آيند.

اين ديگر چه سرزميني است؟! مگر اين قوم نمي‌دانند كه صوفيان هند مسلمان و موحد بوده‌اند، و مگر اعتقاد به توحيد با كثرت معبودان در باورهاي هندویيزم مغاير و متضاد نيست؟!

اين ابهامات و تحيرات بر آنم داشت تا پاي صحبت زهاد و مرتاضان و علماي هندو بنشينم، تاريخ معنوي هند را مطالعه كنم و با شخصيت‌هاي بلندمرتبه‌اي چون كبير، ساي باباي اول، راماكريشنا، ويوك­آنند و حتي مهاتما گاندي، كه با سادگي زيست و مباني معنوي انديشه‌اش چهرة هند را دگرگونه كرد، آشنا شوم. دانستم گرچه اين بزرگان عنوان هندو را با خود همراه دارند، ولي هيچ‌يك بت‌پرست نبوده‌اند. تعمق بيشتر در موضوع، روشن ساخت كه اعتقاد به وجود نيرویي واحد لايزال، نيروي بي‌شكل و بي‌نام، در بسياري از كتب مقدس ايشان چون اوپانيشادها جايگاهي بس رفيع دارد و در پس اين كثرات و تنوعات، وحدت و يگانگي قرار گرفته است. دريافتم كه آنچه پيروان آيين هندو «خدا» مي‌نامند (يا ما آن را خدا ترجمه مي‌كنيم!) موجوداتي اساطيري هستند كه به هيچ وجه معادل خداوند يكتا، واجب‌الوجود و قائم به ذات، كه ما در فرهنگ اسلامي بدان اعتقاد داريم، نيستند. علما و متفكران هندو بر اين عقيده‌اند كه ابداع شخصيت‌هاي اسطوره‌اي و داستان‌هاي منسوب به ايشان، به منظور انتقال مفاهيم عميقي است كه درك­شان به صورت انتزاعي دشوار است و از این رو ادبا و نويسندگان كهن، آنها را به شكل قصه نگاشته‌اند تا چراغ هدایتی باشند براي آيندگان، و اّلا حقيقت و جان عالم، واحدي است بي‌شكل و بي‌نام!

نوشته‌ها و سخنان آنان عاملي بود براي تأمل بيشتر و تجديد نظر در شناختي كه از آيين‌ها و اديان شبه‌قاره داشتم. مگر چنين نيست كه «الطرق الي‌الله بعدد انفاس الخلائق»؟! مشابه مضمون همين حديث اسلامي به زبان سانسكريت از راما كريشناي هندو مذهب نقل شده كه: Jato mat tato path (راه‌هايي كه به خدا ختم مي‌شود، به تعداد مذاهب موجود است).[4] پس بايد طريقت اينها را شناخت. در ضمن مطالعة كتب مقدس هنود و كسب شناخت نسبي از معبودان كثير اين قوم، گاه و بي‌گاه به معابد سري مي‌زدم و اندك زماني را به نظاره و تفكر مي‌گذراندم.

با خود می­اندیشیدم که اگر مسجد و معبد دو راه و دو مسير باشند، شناخت تفاوت آنها مي‌بايست قدري از ابهامات بکاهد  و تا حدي راهگشا باشد! معبد كجاست؟! و مسجد كدام است؟!

 

معبد كجاست؟

هنگامي كه سخن از معابد هند به ميان مي‌آيد، ذهن به سوي بناهاي عظيم و پررمز و راز، بتكده‌هاي تو در تو و اصنام آراسته، حلقه‌هاي گل‌هاي زعفراني‌رنگ، بوي عود، آواي مناجات كاهنان، چشم‌هاي بستة پرستندگان و دست‌ها و انگشتاني كه به حال مراقبه و دعا در جلوي سينه‌ها به هم فشرده شده‌اند، متوجه مي‌گردد. بناهايي كه پيچيدگي برخاسته از مباني عقيدتي آن ـ از كثرت تنديس‌ها و تنوع نقوش گرفته تا حجاري‌ها و فرم‌هاي متعدد و متكثر ـ در برون و درون معبد تجلي كرده است. معبد هندو مكاني است كه خدا ـ كه خارج از معبد، در كوچه و خيابان و در كسب و كار تنها در ذهن پرستندگان و بندگان جريان دارد و چون خاطره‌اي از جمال و جلال و رحمت و قهر تنها در زمينة فكري افراد جاري است ـ تجسم و عينيت مي‌يابد؛ فضايي مشخص را اشغال مي‌كند، شكل و هيئت خاصي به خود مي‌‌گيرد و با پرستندة خويش ارتباط و اتصالي عيني و مستقيم برقرار مي‌نمايد، و اين تنها يك خدا نيست! خدايان مختلف به صور و اشكال و هيئت‌هاي متنوع، كه هر يك معرف يك يا چند صفت از اسماء و صفات رب‌الارباب هستند. این پیکره­ها در مواضع متفاوتي از معبد قرار مي‌گيرند، همه در خور پرستش و شايستة نيايش و بايستة عبادت خالص و بي‌آلايش. و پرستندة عابد، ضمن اداي احترام به همگي -  كه چون افاضل كرام و دانشمندان بنام رشته‌هاي گوناگون شريان‌هاي هستي، مقام و مرتبة خود را دارند -  به سوي معبود مورد نظرش، كه يا طبيعتاً با طبع او سازگار است يا نوع نذر و نيازش بيشتر در حيطة مسئوليت آن معبود خاص است، روانه مي‌شود، اداي احترام مي‌كند، به راز و نياز مي‌پردازد، و پيشكشي براي جلب رضايت او، و برآورده شدن حاجت خود، در آتش مقدس (آگني) مي‌افكند.

گاهي پرستندگان اجتماع مي‌كنند و روز مباركي چون زادروز معبودی خاص را جشن مي‌گيرند و در مقابل تمثال او به سرور مي‌پردازند، سرود مي‌خوانند، در وجد و خلسه فرو مي‌روند، پيكره­اش را غرق در گل مي‌كنند، به آن طعام پيشكش مي‌كنند و...

جالب اينجاست كه به‌رغم تعدد معبودان، تنازع و تفرقه‌اي در مجموعه حس نمي‌شود، زیرا همه براي عبادت «او» آمده‌اند و «او» همان‌گونه كه داراي اسماء و صفات بي‌شمار است، اشكال و صور گوناگوني نيز دارد، و معبد محل ظهور روح واحد در تجليات كثير «او» است. همان‌طور كه جهان و تنوعاتش عرصة ظهور جلوه­های كثير خداوندي و صفات متنوع «او» است، اين كثرت در جاي‌ جاي معبد و تركيب متكثر بنا و تعدد مراكز توجه، آشكار و واضح است. شايد بتوان معبد را در يك جمله چنين توصيف کرد كه: «معبد محل نيايش صفات متعدد خداوندي است، نه پرستش ذات او.»

رفتم به كليساي ترسا و يهود
ترسا و يهود را همه رو به تو بود

بر ياد وصال تو به بتخانه شدم
تسبيح بتان زمزمة ذكر تو بود

مسجد كدام است؟

مسجد هم خانة خداست. خدايي كه به‌‌رغم منسوب بودن تمام كثرات به ذات واحدش، هيچ‌گاه هويت خداوندي خود را به مرتبة ملموسات و محسوسات تنزل نمي‌دهد. چون «او» واحد است، پس هر چه كثير است، «او» نيست. شكل‌ها و موجودات، از جماد و نبات و هر چه هست، يادآور عظمت اويند، زیرا خود به تسبيح «او» كمر بسته‌‌اند. از اين رو توسل به اين كثرات، توسل به  ناقص است و در نتيجه ضلالت را در پيش دارد. اتحاد و تماس با «او» جز با گذشتن از تجليات كثير، كه بنا بر تعليمات اسلامي موجب انحراف و جنگ ميان ابنای آدم مي‌شود، ميسر نخواهد بود:

چون كه بي‌رنگي اسير رنگ شد

موسیي با موسیي در جنگ شد

پس همه مي‌بايست جامة كثرت را بر در مسجد از تن به در كنند و داخل شوند. وجود «تصاوير» كه نشانة كثرات است در مسجد كراهت دارد و «نقوش» هم تنها زماني مجازند به داخل مسجد گام نهند و بر در و ديوار آن رحل اقامت افكنند كه از انانيت رهايي يابند و به يكديگر بپيوندند و همگي نداي وحدت سر دهند. دست در دست هم سماعي عاشقانه را آغاز كنند و در بيخودي و شوریده حالی، در نقطة ابديت، در مرتفع‌ترين مكان مسجد، يعني رأس گنبد، در اوج عظمت «او» فنا شوند و به وحدت مطلق برسند.

نمازگزاران نيز بايد چنين باشند. در نماز نيز محل و نقطة تمركز، ذات واحد اوست كه البته تجسد نيافته است. او روحي است كه در هر روزنة اين مكان جاري است. او در همه جا حضور دارد و اگر محرابي در كار است، جز اين نيست كه حتي جهات كثير جغرافيايي را به يك جهت واحد سوق دهد. و لی آن جهت نيز به خودي خود اعتبار و قداستي ندارد، بلكه چون ‌ به «او» اشاره دارد، محور توجه نمازگزاران شده است.

معبود در اينجا، براي ارتباط با مخلوق، خود را به حد كثرات مادي كه ملموس و محسوس بندگان‌اند، تنزل نمي‌بخشد، بلكه چنين مي‌طلبد كه اين گرفتاران عالم كثرات، از مرزهاي ملموس و محسوس خودي عبور كنند و در وادي بيخوديِ نامحسوس و ناملموس، به ملاقات او نايل شوند:

رسد آدمي به جايي كه به‌جز خدا نبيند

بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

به دنبال خدا

بازشناختن مکان­های نیایش، درك جایگاه و نوع ارتباط مؤمنان یک دین با آن فضا­های مقدس، مبین نقش ارتباط انسان با مابعدالطبيعه در چارچوب آن نظام عقیدتی است. شايد بنيادي‌ترين سؤال در شناخت يك دين آن باشد كه «نقش مابعدالطبيعه در شيوة زيست مؤمنان آن دين چيست» به عبارت ديگر «ارتباط خدا و انسان چگونه است؟» همين پرسش خود به سؤال ظریف‌تري راه مي‌برد كه «خدا كيست؟»

يافتن پاسخ دقیق براي اين پرسش در هند چندان آسان نیست، زیرا در اين سرزمين اسرارآميز، تاريخ، افسانه، اسطوره و متافيزيك چنان به هم آميخته‌اند كه جدايي يكي از ديگري ميسر نيست. در سال‌هاي اول اقامتم در هند، رؤيت تنديس‌هاي خدايان كه در كوچه و بازار و در منازل و معابد و موزه‌ها و خلاصه همه جا حضور داشتند، پرسش‌هايي در ذهنم ايجاد مي‌كرد؛ پرسش‌هايي كه شايد به ذهن اكثر کسانی كه به هند سفر کرده­اند خطور کرده باشد: «رمز و راز اين مجسمه‌ها چيست؟!» سرهاي متعدد، دست‌هاي بي‌شمار، حالت‌هاي خاص ايستادن و نشستن، گل‌هاي نيلوفر آبی (كه تقريباً در اكثر شمايل‌ها و تصاير و تماثيل به نحوي از انحا حضور دارند)، فلوت (كه گويي جزء لاينفك تنديس كريشناست) گرز و چرخ در دستان ويشنو، ایزد محافظ كائنات (كه از عناصر تشخيص شمايل اوست) و... اينهاست كليد كشف رموز موجود در شناخت فرهنگ هند!

 ضرورت بررسی آكادميك ايزدان هند در اشكال متنوعشان از يك سو، و عشق و علاقه و كشش طبيعي به سوي هنر هند ـ كه هنري كاملاً دینی است و از غني‌ترين هنرهاي مشرق‌زمين به شمار مي‌رود ـ از سوي ديگر، بر شوق مطالعه و بررسي اين مقولات افزود. هنر اصيل هند چنان با اساطیر و معبودان کثیر اين ديار گره خورده كه مطالعة دقيق آن بدون شناخت ادیان و اساطیرشان ممکن نیست. مراجعه به ادبیات دینی این قوم چون وداها، گيتا، مهابهاراتا، رامايانا و اوپانيشادها -  كه هنر و فرهنگ هند، بخشي از قدرت خود را مديون همين متون است -  از مفاهیم دیگری پرده برمی­دارد. شاید مطالعة معبودان کثیر هند در ذهن این مفهوم را زنده کند که تفکر هندی یکسره عاری از مضامین توحیدی است.  اما در ورای مضامین پیچ در پیچ و حماسي مهابهاراتا ، در پس افت و خیز های خیال­انگیز و عبرت­آمیز رامايانا، و روابط لطیف و عاشقانه رادا و کریشنا، و مباحث فلسفی اوپانيشادها، و حتی در مندرجات کهن ­ترین متون مقدس هند یعنی وداها (که قدمت چهار چزار ساله دارند) مفاهیمی ژرف و یکتاپرستانه نهفته است. دور از انصاف مي‌دانم كه حداقل به ذكر نمونه‌اي از سرودهاي ودا (ریگ‌ودا: كتاب دهم، سرود 129 آیات 1-7) كه در آن به وضوح از توحيد سخن رفته، اشاره‌اي نكنم. 

  1. آنگاه نه «ناوجود» بود، نه «وجود»:
    نه هوایی و نه آسمانی ماورای آن،
    چه ­چیزی «آن» را می‌پوشاند،
    در کجا، و زیر چه سرپناهی؟
    آیا در آنجا آبی ژرف و بی­انتها بود؟!
  2. آنگاه نه مرگ بود و نه جاودانگی،
     نه نشان تمیز میان روز و شب،
    آن شیء واحد، مشتاقانه و ساکن، در ذات خود تنفس می­کرد،
    و به غیر از «آن» چیز دیگری نبود،
  3. در آغاز، تاریکیِ بی­کران بود،
    و [آن تاریکی] در ظلماتی بی­شکل و بی­انتها نهان بود،
    هر آنچه بود، خلأ و بی­شکلی بود،
    تا آنکه آن یگانة مجرد بهنیروی عظیم «گرما»، متولد شد
  4. و آنگاه، در آغازین ساحت [وجود]
    «اراده و اشتیاق» [در آن یگانه] پدید آمد،
    اراده­ای که جنین و نطفة روح بود.
    و اندیشمندان فرزانه با خرد باطنی خویش دریافتند:
    که «وجود» و «ناوجود» به هم وابسته­اند،
  5. و «خط تمیز» میان آن دو [عرصه]
    در سرحد تقاطع دو عالم بود:
    پس چه چیز بر فراز بود و چه چیز در زیر؟
    در «این سو»، [جولانگاهِ] عناصر زایشگر، و قدرت‌های عظیم و آزادی عمل!
    و در «آن سو»، انرژی محض!
  6. [به راستی] کیست که بداند، و چه کسی ابراز آن تواند:

 که «آن» [یگانه] چه هنگام پدید آمد، و «این آفرینش» چه هنگام به وقوع پیوست؟
خدایان، تولیدات متأخر این عالم­اند،
پس چه کسی از هنگام اولین ظهورِ وجود آگاه است؟

  1. اوست نخستین منشأ این آفرینش!
    اما آیا به واقع «او» تمامیت «آن» را شکل داده یا نه؟!
    هم اویی که چشمانش از فراز بلندترین افلاک نظاره گر جهان است!

به تحقیق، اوست که می­داند،
و شاید هم که نداند![5]


 

در آیات فوق عبارات «آن شیء واحد»، «آن یگانة مجرد» و «او نخستین منشأ آفرینش است» از جایگاه ژرف تفکر توحیدی در تعالیم عمیق دینی هند حکایت می­کند. عبارت «خدایان، تولیدات متأخر این عالم­اند» بسیار حایز اهمیت است. این عبارت نشان می­دهد که واژة «ایزد» یا «خدا» در علم‌الاساطیر هند لزوماً به معنای «آفرینندة هستی» نیست، بلکه ایزدان نیروهایی هستند که پس از خلق عالم و به عنوان واسطه­های اجرایی امور این جهان خلق شده­اند که شاید بتوان آنها را معادل مفهوم فرشته در ادیان ابراهیمی دانست. پس خدایان هندی به تأکید متون مقدس «خالق» نیستند، بلکه «مخلوق»‌اند.

اما در مراتب بعدی سرود فوق، هنگامی که سخن از شکل­دهی این جهان پیش می­آید، سیاق کلام تغییر می­کند: آیا این جهان را «آن‌گونه که هست» و در «تمامیت خود» او شکل داده؟ اگر چنین است تکلیف اختیار چه می­شود؟ تکلیف قوای طبیعت و نیروهای یزدانی و اهریمنی چه می­شود؟ در اینجاست که پاسخی توأم با تردید و ابهام پیش روی ماست که در آیة هفتم این سرود بر آن تأکید شده است.

 

نكتة ديگری كه نبايد از آن غافل بود اينكه: مطالعة اسطوره‌ها و تاريخ و سير تحول اديان هند، برای ایرانیان مطالعة يك فرهنگ بيگانه و قوم اجنبي نيست. تاريخ نه‌تنها به اتحاد اقوام آريايي ـ كه همان هم‌زيستي نياكان و ايرانيان و هنديان است ـ گواهي داده، بلكه متخصصان زبان‌شناسي و علم‌الاديان، از ارتباط و اتصال قطعي (قالبي و محتوايي) ميان اوستاي ايراني و وداي هندي سخن گفته‌اند. اين ارتباط چنان تنگاتنگ بوده كه متخصصان متون كهن براي خواندن متون اوستايي و ترجمه و درك آنها، از زبان كهن سانسكريت و متون ودايي بهره جسته‌اند. در اديان هندو ـ اروپايي (كه شامل ايران باستان هم مي‌شود) از الهه‌ها و معبوداني چون «ميترا»، «وارونا»، «ايندرا» و... سخن رفته كه هم در متن وداها و هم در متون اوستا به آنها اشاره شده است. اين تشابهات به همين جا ختم نمي‌شود و وجود اسامي مشترك و داستان‌هاي متشابه، همگي از وجود فرهنگ و تمدن و مذهبي مشترك و كهن، كه هند و ايران بخشي از آن بوده‌اند، حكايت مي‌كند. بدين لحاظ است كه همان‌طور كه هند براي بازگشت و شناخت به تاريخ كهن خود محتاج مطالعات ايران‌شناسي است، ما نيز براي كسب معرفت نسبت به سوابق كهن و تاريخي خويش نيازمند مطالعات هندشناسي هستيم.

 

اسرار اساطیر هند

اولین محصول علمی و قابل توجه اقامت ده ساله ام در هند در کتابی با عنوان «اسرار اساطیر هند» مدون گردید که در سال 1377 منتشر شد.[6]  کتاب خوبی بود، و اولین پژوهش جدی فارسی در زمینه اسطوره­شناسی هند بشمار می­رفت. چاپ اول کتاب در همان سالهای اول تمام شد، و در همان ایام دست سرنوشت مرا به دیاری جدید برد، به مالزی.[7]  انتشارات فکر روز هم که در شُرُف آماده سازی کتاب برای چاپ دوم بود، به ناگاه تصمیم به تغییر سَمت و سوی انتشارات گرفت و فعالیت­های خود را به کتب ادبیات فارسی منحصر نمود. در نتیجه این تغییر بسیاری از کتابهایی که در نوبت چاپ بودند، از جمله کتاب مذکور، از فهرست کارهای چاپی انتشارات حذف شدند. دوری از وطن نیز فرصت پیگیری امور و یافتن ناشر جدید را ناممکن نمود. این طور شد که کتاب اسرار اساطیر هند هیچگاه به چاپ دوم نرسید!

پانزده سال گذشت

این سالها فرصت­هایی بودند برای مطالعات بیشتر، سفرهای دیگر و تجربیاتی نوین. چندین سفر علمی و پژوهشی به هند، پاکستان، سریلانکا‍، ن­پال، چین، تایلند، مالزی، اندونزی و ژاپن داشتم. این سفرها برکات فراوانی داشت که از آن جمله است چند جلد کتاب و تعدادی مقاله، که اغلب به تفکر و تمدن و فرهنگ شرق، خصوصا هند مربوط می­شد. [8]

در این سالها بارها دوستان دانشگاهی در رشته­های ادیان و هنر به جای خالی کتاب اشاره می­کردند و بنده را به انتشار مجدد آن ترغیب. رفته رفته این تشویق­ها جدی تر شد و حتی دوستانی گام پیش نهادند و داوطلب مددکاری شدند. شوری در دلم افتاد.یادداشتهایی را که در این سالها گردآورده بودم، سامان دادم؛ هزاران تصویری را که یا خودم عکاسی کرده، و یا از منابع گوناگون گردآورده بودم طبقه­بندی کردم. بدین ترتیب کار آغاز شد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه در کار شدند تا کتاب حاضر به سامان برسد. آری «باید وقتش می­رسید!»

در ابتدای امر صرفاً قصد تدوین ویرایشی جدید از کتاب قدیم را داشتم، با ده پانزده درصد الحاقات! قلم را که برداشتم و کار را که آغاز کردم سر از کتابی دیگر درآوردم – کتابی مفصل­تر و جامع­تر که حدود شصت در صد الحاقات دارد.

شکرگزاری

وقتی به کتاب حاضر می­نگرم و به عناصر بیشماری که در شکل­گیری آن مؤثر بودند می­اندیشم، می بینم که من در به ثمر رسیدن آن نقشی بسیار ناچیز داشته­ام؛ چراکه نه اشتیاقم به این مضامین اختیاری بوده، و نه امکاناتی که در پیش پایم قرار گرفته را خود فراهم کردم! گویی سرنوشت طرحی متناسب احوال هرکس دارد، که اگر آن فرد آن را بازشناسد و خود را تسلیم آن سازد، در واقع خود را و استعدادهای خود را بازشناخته، و به مقصودی که برای نیل به آن به وجود آمده، خود را تسلیم ساخته!

خداوند را سپاسگزارم که این مسیر دلپذیر را پیش پایم گذاشت و فرستاده­هایی را به یاریم برگماشت.

وامدار مهربانی دوست وارسته­ام جناب محمدباقر کریمیان هستم که بیست و چند سال پیش، در هند، حمایتگر آغاز این پژوهش بودند.

 خانم لیلا حاج­مهدی تاجر با پیگیری­های جدی و همکاری­های مستمر خود در طی چهار-پنج سال گذشته به مرا در به انجام رسانیدن این مجلد یاری کردند. همراهی ایشان را قدردانم و توفیق روزافزون­شان را از خداوند خواهانم.

حمایت­های صادقانه و سخاوتمندانه دوست فاضل جناب دکتر محمودرضا اسفندیار را ارج می­نهم. حروفچینی مجدد اسرار اساطیر هند، و عقد قرارداد انتشار ویرایش دوم کتاب مذکور نقشی جدی در شکل­گیری کتاب حاضر داشت. از کمک­های جوانمردانه ایشان قلباً سپاسگزارم.

کتاب اسطوره­شناسی و هنر هند به واسطه ساختار و محتوای خاص، داشتن تصاویر، شرح تصاویر، واژه­نامه و ... نوع خاصی از صفحه آرایی و تصویر گزاری را طلب می کرد. جناب آقای علیرضا اسماعیلی، مدیر انتشارات متن، همواره با حسن نظر و شکیبایی، نظرات بنده را در موارد فوق (چه در این کتاب و چه در کتابهای پیشین) پذیرفتند. از ایشان و همکارانشان از بن دل ممنونم.

و اما این چند نمونه از کمک­های آشکار، در قیاس با امدادهای نادیده بیشمار، که شب و روزم را در برگرفته، به ارزنی می­ماند در خرمنی. خداوند را برای الطاف پنهان و آشکارش شکرگزارم . از کژی­ها و کاستی­های خود خاشعانه شرمسارم،  همه عمر دستم را گرفته؛ هنوز به دستگیری­اش نیاز دارم، و همواره در لطف و مرحمتش در این جهان و پس از آن طمعکارم.

بنده مغفرت جو
امیر حسین ذکرگو
بهار 1392
کوالالامپور

*****

 

در باره کتاب

  • شیوه نگارش

پژوهشگران معمولاً اسطوره­شناسی  هند را به دو دوره « علم­الاساطیر کهن» و « علم­الاساطیر متأخر» تقسیم می­کنند.مقصود از علم­الاساطیر کهن اساطیر برگرفته از عهد ودایی (1700 تا 150 پیش از میلاد) است. مطابق تقسیم بندی های این دوره، ایزدان به سه طبقه آسمانی، جوی و زمینی تقسیم می­شوند. اما در علم الاساطیر متأخر مراتب و وظایف شخصیت های اساطیری تغییر می کند. اساطیر و ادیان پدیده­هایی زنده هستند که همچون دیگر موجودات زنده­ شکل عوض می­کنند و ترکیبی نو به خود می­گیرند. مثلاً ویشنو، که در عهد ودایی از ایزدان درجه دو بشمار می رفت، در علم­الاساطیر متأخر ارتقاء مرتبه می­یابد و در میان سه ایزد تثلیث هندویی (برهما، ویشنو و شیوا) مقام رب­الاربابی را به خود اختصاص می­دهد. تحول نگاه اساطیری در دو دوران کهن و متأخر بسیار کند و بدون تنش صورت گرفت؛ درست مثل رشد و بلوغ انسان که نمی­توان خط تمیز مشخصی میان طفولیت، نوجوانی، جوانی، میان­سالی و پیری ترسیم نمود. ما در این کتاب کوشیده­ایم که ضمن اشاره به این تغییرات ساختاری، در حد امکان میان دو دوره کهن و متأخر پیوند دهیم. مثلاً ضمن معرفی ویشنو به عنوان یکی از ایزدان آسمانی عهد ودایی به ظهور این ایزد به عنوان رب الارباب در علم الاساطیر متأخر نیز پرداخته، و اوتارهای دهگانه او را معرفی کرده­ایم. آنگاه در عرصه شمایل­نگاری، که از ویژگی­های هنر دینی هند در دوران متأخر است، وارد شده­ایم و با ارائه نمونه­های تصویری به نمادشناسی اجزای شمایل­ها پرداختیم. برای تسهیل در امر فهم مطالب پیچیده، در حد بضاعت، از ادبیاتی ملموس، روان و قابل فهم بهره گرفته­ایم.

کتاب اسطوره­شناسی و هنر هند کتابی است میان­رشته­ای که حیطه­اش از قلمرو «اسطوره» و «هنر» فراتر می­رود و در عرصه­های انسان­شناسی، جامعه­شناسی، دین­شناسی و فرهنگ عامه وارد می­شود. این چندلایگی از ویژگی­های ذاتی علوم انسانی است، که چنانچه از هم گسیخته ­شوند روح خود را از دست می­دهند. سبک و سیاق نگارش این کتاب به گونه ای است که تلاش شده اتصال طبیعی موجود میان هنر، دیانت، اساطیر و فرهنگ سیال عامه  حفظ شود. بخش دیگری از ادبیات ادیان را قصه­ها تشکیل می­دهند. به همین جهت در بخش هایی از کتاب روش سنتی قصه گویی را ، که از ارکان تداوم سنن کهن بشمار می رود، پیش گرفته ایم. اما قصه­ها، که معمولاً شفاهاً نقل می­شوند، زمان­مندند. اینجاست که هنرهای تصویری به یاری حکایت­ها می­آیند و آنها را با صورت­های مشخص –  که رنگ و بوی دوره و جامعه خاص خود را دارد -  حفظ و ثبت می­نمایند، و بدین ترتیب به تداوم ادبیات مربوطه (دینی، قومی، اسطوره­ای) کمک می­کند. آثار هنری در مقطع دیگری از تاریخ، خود الهام بخش متون می­گردند و ادبیاتی نوین را شکل می­دهند. اینطور است که سنت­های کهن سیالیت و انعطاف خود را حفظ می­کنند و در عین پاسداری از جوهره ثابت، شکل و قالب عصر خود را می­پذیرند. اساطیر هند به همین شیوه 4000 سال تاریخ را پشت سر گذاشته­اند؛ و در این ایام هم الهام گرفته­اند و هم الهام­بخش بوده­اند.

منحصر شدن به یک شیوه نگارش خاص در مورد پدیده­ای چنین سیال نقض غرض می­نمود. پس برای همراه شدن با این «سیالیت» می­بایست نگارشی سیال می­داشتم. بخش­هایی که مربوط به طبقه­بندی و معرفی ایزدان می­شد نگارشی نسبتاً خشک و آکادمیک می­طلبید، و قسمت­هایی که روح اساطیر در آنان جاری بود نوشتاری نرم و قصه­پردازانه طلب می­کرد. در برخی موارد (مثل داستان­های  مربوط به راما و سیتا، کریشنا و رادا، گارودا و ...)   آثار الهام­بخش و تسهیل­کننده القای مفاهیم بوده­اند. لذا بخش پژوهش تصویری در انتقال مفاهیم نقشی جدی ایفا می­نماید.

  • ·        پژوهش تصویری

یکی از برجسته ترین ویژگی های این کتاب مجموعه 140 تصویری است که در طی 25 سال پژوهش و سفر به کشورهای هند، سریلانکا، پاکستان، نپال، چین، مالزی، اندونزی، گرد آمده­اند. این تصاویر مشتمل­اند بر تندیس ها، نقش برجسته هایی از آثار معماری، نقاشی و طرح های خطی. قدیمی ترین این آثار متعلق به تمدن دره سند است که حدود 4000 سال قدمت دارد و جدیدترین شان مربوط به دوران معاصر (قرن 21) هستند. تحولات موجود در آثار هنرهای تجسمی منعکس کننده تغییراتی است که باورها و آداب و مناسک دینی دستخوش آن شده اند. به عبارت دیگر برداشت و قرائت جوامع از باورهای ثابت در هر دوره و زمان به تناسب تاثیرات اقلیمی، فرهنگی و جامعه شناختی تغییر می کند. این تغییرات به بهترین نحو در آثار هنری منعکس می­گردد. شرح و تحلیل­های ارائه شده در ذیل تصاویر مبین ترجمه مفاهیم انتزاعی در قالبی محسوس و بصری است و لذا از اهمیت خاص برخوردار است. دقت در تصاویر، مطالعه زیرنوشت­های آنها، و ارتباط آنها با متن کتاب از جایگاه و اهمیت آثار هنری در حفظ میراث دینی و معنوی حکایت می کند.   

  • ·        واژه نامه تخصصی

قلمروهای اسطوره­، دین و هنر، حیطه هایی است که در هم تداخل دارند. در نتیجه واژگان­شان در کنار و لابلای هم در افواه و متون ظاهر می­شوند. از این رو، ورود به این قلمرو وسیع معمولاً با دشواری بسیار صورت می­گیرد چراکه نه تنها پژوهشگر با مفاهیمی پیچیده روبرو است، بلکه وجود واژگان ناآشنای بسیار سدی می­شود در پی بردن به آن مفاهیم چند لایه! نگارنده با تدوین واژه­نامه تخصصی در انتهای کتاب کوشیده است تا در حد توان فهم مطالب مندرج کتاب را تسهیل نماید. این واژه­نامه به اسامی خاص، شخصیت­های اسطوره­ای، ایزدان و ... تعمیم یافته، که برای خوانندگان علاقمند به ادیان، اساطیر و هنرهای شرقی سودمند خواهد بود. 

  • آوانگاری

هدف آوانگاری را شاید بتوان در سه مقوله زیر خلاصه کرد:

1-   امکان ردیابی ساختار نوشتاری در زبان مرجع

2-   نزدیک کردن گویش خواننده به گویش اصلی

3-   آسان خوانی برای خواننده متخصص و غیر متخصص

برای نیل به این اهداف رسم­الخط های مختلف و شیوه های متفاوتی ابداع شده است. در این میان طراحی خاص حروف برای نشان دادن ظرایف موجود در گویش ها گامی است که به عرصه آوانگاری کمکهای شایانی نموده. اکثر خطوط و زبانها به نحوی از انحاء با مسئله آوانگاری روبرو بوده و به شیوه ای به حل آن پرداخته اند. مثلاً رسم الخط امروز فارسی، که بر گرفته از خط عربی است، با افزودن نقطه و سرکش بر مشکل نگارش آواهای خاص زبان فارسی چون پ، چ، ژ، گ فائق آمده است. مثال دیگر، که لایه­های پیچیده تری دارد، رسم الخط اردو است که از خط ایرانی نستعلیق گرفته شده. اردو زبانان برای نشان دادن آواهای خاص رایج در گویش های منطقه ای شبه قاره – که ریشه در زبان سانسکریت دارد –  و رسم الخط عربی و فارسی از نمایش آنها عاجز بوده، با طراحی حروفی جدیدی نظیرٹ،  ڈ، ڑ، ے  و افزودن آن به حروف موجود در رسم الخط فارسی توانستند میان خط و لهجه هماهنگی و همگامی پیش آورند. [9]

هم اکنون، شیوه آوانگاری های رایج در رسم الخط لاتینی مرجعِ اغلب آوانگاری­ها قرار گرفته است. اما آوانگاری های شیوه لاتین هم استاندارد ثابت ندارند و حتی دانشنامه ها از یک شیوه مشخص پیروی نمی کنند؛ محققین نیز شیوه های مورد ترجیح خود را از میان شیوه های رایج آوانگاری برمی گزینند. کوشش در «سهل نگاریِ آوانگاری» در زبان های اروپایی روز به روز فراگیرتر می شود. مثلاً نویسنده های بیشتری برای آوانگاری کریشنا از «Krishna » استفاده می کنند و ازشیوه نگارش کلاسیک، یعنی «Kṛṣṇa» کمتر اقبال می شود. جالب تر این که متون فارسی کلاسیک هند این واژه را «کرشن» ثبت کرده­اند.[10] بدیهی است که نوع اخیر به خاطر ناسازگاری با عادات گویشی و نوشتاری فارسی امروز مورد پذیرش ایرانیان نیست. بسیاری از این نوع آوانگاری ها به صورت طبیعی و سیال در جوامع شکل گرفته، و جای خود را در ادبیات مربوطه ثبت نموده اند. به نظر می رسد ثبت واژه ها یا نامهای هندی/سانسکریت/پالی مثل «بودا»، «شیوا»، «کارما»، «سمسارا»، «موکشا» و ... توسط پیش­کسوتان مطالعات هندشناسی پیرو کشش های طبیعی و آداب گویشی عامه بوده است. مثلاً حرف«ه» در انتهای تقریباً تمام واژه های فارسی امروز  کسره ادا می شود، مثل «خانه»، «شیوه»، «مدرسه» و ...  حتی در مدارس ما امروز « ﻪ » را با نام «اِ چسبان آخر» آموزش می­دهند. البته تمام واژگان فوق در فارسی کلاسیک فتحه تلفظ می­شده اند و گویش کهن هنوز در میان برخی از اقوام فارسی زبان در تاجیکستان و افغانستان و ... رواج دارد. شاید با توجه به همین موارد بوده که محققین نسل گذشته، با علم به انواع نگارش کهن حرف «ا» را در کلماتی که یا به فتحه کوتاه (a) یا به فتحه بلند (ā) ختم می شوند بکار برده اند. برخی از محققین معاصر شیوه متفاوتی برگزیده اند و حرف «ه» را بر «ا» ترجیح داده اند، مثل «بودا»، «شیوا»، «کارما»، «سمسارا»، «موکشا» در رویکرد  اخیر – که برخی از نویسندگان برگزیده­اند -  واژگان فوق الذکر به صورت «بوده»، «شیوه»، «کرمه»، «سمساره»، «موکشه» ثبت می گردند.

نکته دیگری که قابل ذکر است تأثیرگذاری نوع تلفظ فتحه های بلند و کوتاه آخر در حروف پیشین است. مثلاً  تلفظ «ک» در واژه «karma»  در دو گویش «کارما» و «کرمه» تغییر می کند؛ ادای «ک» در نوع اول (کارما) به گویش اصلی مبدأ (هندی سانسکریت)‌ نزدیک تر است. اکنون واژه karma در ادبیات انگلیسی نیز وارد و رایج شده و شیوه تلفظ آن به «کارما» نزدیک تر است.

ذهن نگارنده در دو دهه اخیر درگیر مقوله آوانگاری فارسیِ واژگان هندی بوده است. و شیوه های مختلف ثبت قدیم و جدید آواها را مورد مطالعه قرار داده. به نظر می­رسد که از میان ظرائف گویشی متنوع در هند، و محدودیت رسم­الخط فارسی، تلاش­های حل این مشکل محدود شده است به حیطه بسیار کوچک «فتحه کوتاه و فتحه بلند»!

مبحث آوانگاری واژگان هندی در ایران نسبتاً نوپاست و دقت و همیاری متخصصین را برای ایجاد یک یا چند استاندارد  قابل قبول طلب می کند. برای انجام این مهم توجه به نکات زیر  ضروری است:

1 - دانش ما نسبت به خط و گویش مبداء اندک است

 2 - دانش ما نسبت به خط و گویش مبداء با واسطه است

3 - گویش و آوانگاری منابع لاتین متنوع و سیال اند

4 - نگارش منابع فارسی هند، بدلیل تفاوت لهجه ها، قابل اعتماد نیستند

5 - رسم الخط موجود فارسی، قابلیت نمایش طیف وسیع آواها را ندارد

 

ما در کتاب حاضر سهل­خوانی و کشش های طبیعی به ادای کلمات در زبان فارسی ایران را مبنای ثبت آوانگاری قرار داده ایم. در ثبت آوانگاری لاتین نیز  کوشیده ایم هردو شیوه کلاسیک (که با علائم فونتیک همراه است) و جدید (که ساده نگاری را مبنا قرار داده و از بکارگیری علائم پیچیده پرهیز نموده) را در کنار هم ارائه نماییم.      

 امید است مطالبی که در این کتاب گرد آمده، گامی باشد در راستای ارتقای دانش عمومی در زمینة هنر، اسطوره و دین در ساحت شرقی.



[1] . ... لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (البقرة/285)

 

[2]. بيت از ملامحمد سعيد مازندراني

[3]. ابيات از كليم كاشاني

[4]. Swami Vireswarananda, Spiritual Ideal for the Present Age, Sri Ramakrishna Math, 1983; also see Kumar, Pardeep. "SWAMI VIVEKANANDA'S IDEAL OF UNIVERSAL RELIGION." Journal of Religious Studies 36 (2005): 140.

 

[5] . برای ترجمة این سرود از متن اصلی سانسکریت و چند ترجمة انگلیسی استفاده کرده­ام.

[6]  ذکرگو، امیرحسین ذکرگو، اسرار اساطیر هند: خدایان ودایی، تهران، انتشارات فکر روز، 1377.

[7] در 1379 به دعوت انستیتوی بین المللی تفکر و تمدن اسلامی (International Institute of Islamic Thought & Civilization) به مالزی سفر کردم، و تا کنون به عنوان استاد هنرهای شرقی و اسلامی مشغول تحقیق و تدریس هستم.

[8]  کتابهای مذکور عبارتند از: مقدمه­ای برهنر هند(1382)،فلسفه هنر مسیحی و شرقی  (چاپ اول 1386، چاپ دوم 1388)، مبانی سنتی هنر و زندگی (1390). همچنین  مجموعه نمادشناسی هنر شرق شامل دو کتاب فیل در شمایل­های هندویی و بودایی (1388) و مار در هنرهای بودایی و هندویی (1391)، و نیز پرنده­های اساطیری در هنرهای بودایی و هندویی  (زیر چاپ) که همگی از سوی انتشارات فرهنگستان هنر «متن» منتشر شده­اند.

[9] . برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به : ذکرگو، امیر حسین، «لهجه نستعلیق: نظریه تأثیر لهجه­ها در شیوه­های خوشنویسی»،‌گلستان هنر، تهران، فرهنگستان هنر، شماره 2، پاییز و زمستان 1384، صص. 116-125.

[10] . در اغلب نسخه های فارسی مهابهاراتای قرن هفدهم که نگارنده آنها را در موزه ها و مراکز نسخ خطی هند مشاهده کرده ثبت اخیر دیده می شود.

 

 

 

Read 3013 times