Secrecy of Indian Myths – Vedic Gods
Fekr-Rooz Publishing, Tehran, 1998
اسرار اساطير هند
(خدايان ودايي)
دكتر امير حسين ذكرگو
پيشگفتار
آغاز سخن
معبد كجاست؟/ 12 مسجد كدام است؟ 16 خدايان هند در عهد ودايي/ 23
كتاب اول: خدايان آسماني (حيطهي فرمانروايي)
خدايان گروهي/ 31
آديتياهاي اصلي
ميترا/ 35 وارونا/ 38وارونا در اسطورههاي ايران باستان/ 41 شمايل و تصاوير وارونا/ 45 بهاگا (سهم موروثي) و امشا (سهم خدايان)/ 48
آديتياهاي فرعي
تواشتري و ساويتري/ 51 ويژگيهاي بصري تواشتري/ 52 ساويتري/ 53 پوشان و شاكرا/ 55 ويواسوات و ويشنو/ 56 ويشنو/ 57
خدايان فردي آسماني
ديائوس/ 59 سوريا/ 60 صفات ظاهري سوريا/ 64 نامهاي خورشيد/ 66 منتسبين به سوريا/ 67 اشوينها/ 67 اوشاس/ 68
ويشنو (خداي نگاهدارنده)
ظهور ويشنو خداي برتر/ 70 ستوه، رجس و طمس/ 74 صفات ويشنو/ 76 ششا، بستر ويشنو/ 79 گارودا مركب ويشنو/ 81 همسر ويشنو/ 83 شمايلهاي ويشنو/ 84 1. صدف/ 86 2. چرخ يا ديسك/ 87 3. كمان، تير و تركش/ 88 4. گل نيلوفر/ 89 5. گرز/ 90 6. حلقهي موي عشق/ 91 7. گردنبند/ 91 8. گوشواره، بازوبند و تاج/ 92 9. حرير زرد و ريسمان مقدس/ 93 10. بادبزن، بيرق و چتر آفتابي/ 93 11. شمشير و غلاف/ 94 12. ارابه 95 آوتارهاي ويشنو/ 95 بيست و چهار شمايل ويشنو/ 98
اوتارهاي دهگانه
شمايل/ 99 اوتارهاي عصر اول (عصر زرين)/ 103 اوتارهاي عصر دوم (عصر سهگانه)/ 104 اوتار عصر سوم (عصر شك) 104 اوتارهاي عصر چهارم (عصر تاريكي)/ 104 1. ماهي تجلي اول ويشنو/ 106 2. لاكپشت، تجلي دوم ويشنو/ 108 3. گراز، تجلي سوم ويشنو/ 110 4. انسان- شير، تجلي چهارم ويشنو/ 111 5. كوتوله تجلي پنجم ويشنو/ 112 6. رام تبر به دست، تجلي ششم ويشنو/ 115 رام تجلي هفتم ويشنو/ 120 رام (رامچندر) و كتاب راماين/ 121 كريشنا تجلي هشتم ويشنو/ 126
بودا تجلي نهم ويشنو
زندگي بودا/ 129 نيروانا/ 133 تعاليم بودا/ 137 بوديزم، عصياني عليه آيين برهمني/ 144 بحران بوديزم در هند و حل آن/ 148
كالكي اوتار غايب آخرالزمان
كتاب دوم: خدايان برزخي (فضاي ميانه)
ايندرا
حماسهي جنگ ايندرا و وريترا/ 155 ايندرا و اساطير ايران باستان/ 157 قتل داديانك توسط ايندرا/ 160 نقش داديانك در قتل وريترا/ 161 ماجراهاي برهمنكشي ايندرا/ 163 خلق وريترا براي انتقام از ايندرا/ 167 پس از قتل وريترا/ 171 نبرد ايندرا و وريترا به روايت مهابهارت/ 174 جان كلام/ 178 نزول مرتبهي ايندرا در راماين/ 181 ايندرا و فاجعهاي ديگر/ 184 ويژگيهاي ظاهري ايندرا (شمايل او)/ 187
رودرا
رودرا خداي پيش آريايي/ 193 نامهاي رودرا/ 196 منتسبين به رودرا/ 197 پريشني/ 197 ماروتها/ 197 رودراني/ 197 ظاهر رودرا/ 198
وايو- واتا
نامهاي وايو/ 201
آپاه
اپام نپات
تصاوير
منابع علمالاساطير و شمايلشناسي
نمايه
روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست
منت خاك درت بر بصري نيست كه نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند ولي
سر سوداي تو در هيچ سري نيست كه نيست
حافظ
پيشگفتار
اسطوره جلوهگاه هنر و انديشه هر قوم و ملتي است و اسطورهها ماندگارترين پديدههايند كه با دو روي آشكار و پنهان، روشنترين و نهفتهترين تعاليم فرهنگي را در خود جاي دادهاند. در اسطورهشناسي واقعيتهاي فيزيكي جاي چنداني ندارند و حقايق و ارزشهاي معنوي در پس تجليات صوري آنها مستوراند.
حقايق مكتوم نهتنها در اسطورههاي هند، كه در هر هنري كه در سرزمين رمزها و رازها به ظهور رسيده و ماندني شده، جايي بسزا داشته و دارد.
با بزرگ استادي دربارهي هندوئيسم سخن ميرفت كه گفته شد: اگر اسلام با ژرفترين و برترين معارف ديني، با ادبيات جاودانه شد، معارف بلند هند نيز به بلنداي قامت خويش در هنرهاي نمايشي و تجسمي به ويژه در پيكرتراشي، ماندگار گشت. بهگونهاي كه كمتر مقالتي از اسلام ميتوان يافت كه هندوي خردمند با فرهنگ خود آن را نتواند بفهمد.
غيب آگاهي كه اساس و پايه اوليهي باورهاي ديني و منشاء پيدايش اساطير است، در تمام معارف هند امري است بديهي و همهگير. بيتوجهي به ويژگي غيبباوري در جامعهاي چنين كهن و فرهنگي گسترده و رنگارنگ، به واقع دور از انصاف است.
ناديده انگاشتن كتابها و آثاري كه در وحدت با اديان الهي و تصديق معارف بلند انساني و حتي اسلامي به وسيلهي هندوان نگاشته شده، ناشي از كجانديشي است. تحميل باورهاي عاميانه و ابتدايي دربارهي اعتقاد به خدايان و ارباب متفرق بر انديشمندان اين قوم، يا حمل اقدامات عالمانه و جريانهاي فكري توحيدي بر سياست، ناشي از ناپختگي و عدم درك معارف عميق اين سرزمين است.
در تاريخ هند، قلندران و دراويش هندوي پيرو آيين بكتي Bhakti (عشق الهي) چنان با صوفيان مسلمان امتزاج يافتند كه گاه مسلمان و هندو بودن آنان به شبهه رفته و هر گروه ترجيح داده كه در همان حال كه به ديگري انتساب دارند، به خود منسوبشان نمايد. اشخاصي چون نامديو، رامداس، گرونانك، كبير و سايباباي اول از نمونههاي بارز اين مسلك بودند كه چندي نيز به مسجد درآمدند و شعار مسلماني سر دادند و شيوهي زيست مسلماني سر گرفتند؛ يا مسلماناني بودند كه نام هندو برگزيدند، در حريم هندوان زندگي كرده و آداب مسلماني را رواج دادند.
انسان در آيينهي زنگار گرفتهي وجود خويش، چنان ويژگيهايي را از خداي ديده است كه واكنش آغازيناش در شناخت، فرياد تشبيه بيتنزيه بوده، ولي در پايان مسير به چنان معرفتي در حيرت نايل آمده كه ناتواني شناخت، حاصل آن بوده است. العجز عندركالادراك، ادراك.
تا بدان جا رسيد دانش من
كه بدانم هنوز نادانم
در سالهاي 1370 تا 1373 در خانهي فرهنگ جمهوري اسلامي ايران- دهلي نو، گروهي از انديشمندان گرد آمدند كه با فريباييهاي هند و اجمالا با پيشفرضهاي همسانيهاي تمدنهاي آسيايي، آريايي و اشتراكات ديني، تاريخي، زباني، ادبي و آدابي و كارهاي انجام شده در ايران و آنچه ايرانيان در هند بر جاي گذاشته بودند، آشنايي و چه بسا شناخت دقيق داشتند؛ شبهقاره را دريافته بودند و راهكارهاي فرهنگي را ميشناختند.
گروه پس از سه سال و نيم به مجموعهي پژوهشهايي دست يازيده است كه ميبايستي تفصيل آن را به مقالتي ديگر واگذاشت. از آن مجموعه «اسرار اساطير هند» كه دوست فاضل و ارجمندم دكتر سيدامير حسين ذكرگو آن را با توانايي پي گرفته و به انجام رساندهاند.
جناب ذكرگو با تسلط بر زبانهاي انگليسي، هندي، اردو و سانسكريت و دكترا در «تاريخ و فلسفه هنر» و همچنين آشنايي با فرهنگ اسلامي و تجارب زنده در غرب و شرق، و از همه مهمتر، قريحهاي لطيف و هنري به اين ميدان آمده، و با حضور هشت سالهي خود در هند، زمينههاي خوبي را كاويده و با قلمي روان به رشتهي تحرير درآوردهاند. اميد دارم چنين كسي كه به سختكوشي و پشتكار شهره گشته، پژوهش فوق را پي گيرد تا جلد دوم اين مجموعه را كه شامل «علم الاساطير متاخرشده» خواهد شد، و جاي خالي آن در ميان آثار منتشره در باب هندشناسي در ايران كاملا محسوس است، به ياري پروردگار به ثمر رساند.
محمدباقر كريميان
رايزن فرهنگي اسبق جمهوري اسلامي ايران
دهلينو
آغاز سخن
انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلنا كم شعوباً و قبلائل لتعارفوا
به گواهي قرآن كريم، يكي از اهداف خلقت و ايجاد تنوع در آن و پديد آمدن انسانها در رنگ و نژاد و ملل مختلف، رسيدن به شناخت و معرفت نسبت به احوال اقوام بشري (لتعارفوا) است كه در نتيجهي اين معرفت انسان ميتواند خويش را محك بزند و مقام و رتبهي خود را در پيشگاه درگاه با عظمت پروردگار دريابد كه «ان اكرمكم عندالله التقيكم».
درست مثل اينكه همين ديروز بود؛ هشت سال و اندي پيش را ميگويم. وقتي عزم به هند آمدن كردم از طريق مرحوم استاد دكتر مهدي بركشلي، با هندشناس برجسته جناب دكتر محمدحسين مشايخ فريدني آشنا شدم (روحشان شاد و يادشان گرامي باد). نامش و آوازهاش را شنيده بودم، ولي تا آن زمان از نزديك نديده بودمش. مردي بود آرام و باوقار، عالم و باتقوي، با جثهاي كوچك ولي عشقي بزرگ و شوري زايدالوصف نسبت به هند. وقتي خدمت رسيدم و دانست كه عازم هند هستم، لبخندي زد و چشمانش را بست. گويي ميخواست خاطرات يازده سال اقامتش در شبهقاره را در همان چند لحظه مرور كند. آنگاه برايم از هند سخن آغاز كرد.
از عشق ايرانيان به هند از قديمالايام گفت و ابياتي را كه منعكسكنندهي اين دلبستگي بود برايم خواند. بيت زير هنوز با صداي استاد فريدني در ذهنم مانده است:
در ايران نيست جز هند آرزو بيروزگاران را
تمام روز باشد حسرت شب روزهداران را را[1]
و يا اين ابيات:
اسير هندم و زين رفتن بيجا پشيمانم
كجا خواهد رساندن پرفشاني مرغ بسمل را
ز شوق هند زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
كه رو هم گر به ره آرم نميبينم مقابل را
به ايران ميرود نالان كليم از شوق همراهان
به پاي همرهان همچون جرس طي كرده منزل را[2]
پس از چندين و چند ملاقات، پيش از عزيمت به هند، كتب و نوشتههاي موجود دربارهي شبهقاره را مطالعه كردم. درك ارتباط عميق كهن ميان ايرانيان و هنديان بر ابهامم نسبت به هند افزود. مگر هند ديار بتپرستان نيست؟! مگر هند سرزمين هفتاد و دو ملت و معبودان كثير نيست؟! پس چگونه است كه ايرانيان مسلمان تا اين اندازه به هند دلبستهاند؟!
سفر به هند نيز در ابتدا نهتنها از اين ابهام نكاست، بلكه آگاهي از جمعيت عظيم مسلمين در اين ديار، در ذهنم سوالات نويني را پروراند. چگونه مسلمان ميتواند با بتپرست به همزيستي برسد؟! آيا وحدت كفر و ايمان ممكن است؟! آيا اينها كافرند؟! و سوالاتي از اين قبيل...
رفتهرفته اهميت «لتعارفوا» در آيهي شريفهي فوق در ذهنم قوت گرفت و نقش اين شناخت در تشخيص مرتبهي تقوي (ان اكرمكم عندالله اتقيكم) روشنتر گشت. در جريان سفرهاي تحقيقاتيم از مزار صوفيان بنام هند چون «خواجه معينالدين چشتي»، «خواجه نظامالدين اولياء»، «خواجه قطبالدين بختيار كاكي» و ديگران به رايالعين ديدم كه هندوها، سيكها و جينها با حضور دل به زيارت مقابر اين مسلمان ميآيند.
اين ديگر چه سرزميني است؟! مگر اين قوم نميدانند كه صوفيان هند مسلمان و موحد بودهاند، و مگر اعتقاد به توحيد با كثرت معبودان در باورهاي هندوئيسم مغايز و متباين و متضاد نيست؟!
اين ابهامات و تحيرات بر آنم داشت تا پاي صحبت زهاد و مرتاضين و علماي هندو بنشينيم، تاريخ معنوي هند را مطالعه كنم و با شخصيتهاي بلند مرتبهاي چون كبير، ساي باباي اول، راما، كريشنا، ويوك آنند و حتي مهاتما گاندي، كه با سادگي زيست و مباني معنوي انديشهاش چهرهي هند را دگرگونه كرد، آشنا شوم. دانستم گرچه اين بزرگان عنوان هندو را با خود همراه دارند، ولي هيچيك بتپرست نبودهاند. تعمق بيشتر در موضوع، روشن ساخت كه اعتقاد به وجود نيروي واحد لايزال، نيروي بيشكل و بينام در بسياري از كتب مقدس ايشان چون اوپانيشادها جايگاهي بس رفيع دارد و در پس اين كثرات و تنوعات، وحدت و يگانگي قرار گرفته است. دريافتم كه آنچه را كه پيروان آيين هندو «خدا» مينامند (و يا اينكه ما آن را خدا ترجمه ميكنيم!) موجوداتي اساطيري هستند كه به هيچ وجه معادل خداوند يكتا، واجبالوجود و قائم به ذات، كه ما در فرهنگ اسلامي بدان اعتقاد داريم، نيستند. علما و متفكران هندو بر اين عقيدهاند كه ابداغ شخصيتهاي اسطورهاي و داستانهاي منسوب به ايشان، به منظور انتقال مفاهيم عميقي است كه درك آن به صورت انتزاعي دشوار است و لذا ادبا و نويسندگان كهن، آنها را به شكل قصه نگاشتهاند تا پندي براي آيندگان باشند، والا حقيقت و جان عالم، واحدي است بيشكل و بينام.
نوشتهها و سخنان آنان عاملي بود براي تامل بيشتر و تجديد نظر در شناختي كه از آيينها و اديان شبهقاره داشتم. مگر چنين نيست كه «الطرق اليالله بعدد انفاس الخلائق»؟! مشابه مضمون همين حديث اسلامي به زبان سانسكريت از راما كريشناي هندو مذهب نقل شده كه: Jato mat tato path (راههايي كه به خدا ختم ميشود، به تعداد مذاهب موجود است).[3] پس بايد طريقت اينها را شناخت. در ضمن مطالعهي كتب مقدس هنود و كسب شناختي نسبي نسبت به معبودان كثير اين قوم، گاه و بيگاه به معابد سري ميزدم و اندك زماني را به نظاره و تفكر ميگذراندم. اگر مسجد و معبد دو راه و دو مسير باشند، شناخت تفاوت آنها ميبايست قدري از ابهامات كم ميكرد و تا حدي راهگشا ميبود. معبد كجاست؟! و مسجد كدام است؟!
معبد كجاست؟
هنگامي كه سخن از معابد هند به ميان ميآيد، ذهن به سوي بناهاي عظيم و پررمز و راز، بتكدههاي آراسته و اصنام گوناگون، حلقههاي گلهاي زعفراني رنگ، بوي عود، آواي مناجات كاهنان، چشمهاي بستهي پرستندگان و دستها و انگشتاني كه به حال مراقبه و دعا در جلوي سينهها به هم فشرده شدهاند، متوجه ميگردد. بناهايي كه پيچيدگي برخاسته از مباني عقيدتي آن- از كثرت تنديسها و تنوع نقوش گرفته تا حجازيها و فرمهاي متعدد و متكثر- در برون و درون معبد تجلي كرده است. معبد هندو مكاني است كه خدا- كه خارج از معبد، در كوچه و خيابان و در كسب و كار تنها در ذهن پرستندگان و بندگان جريان دارد و چون خاطرهاي از جمال و جلال و رحمت و قهر تنها در زمينهي فكري افراد جاري است- تجسم و عينيت مييابد؛ فضايي مشخص را اشغال ميكند، شكل و هيئت خاصي به خود ميگيرد و با پرستندهي خويش ارتباط و اتصالي عيني و مستقيم برقرار مينمايد. و اين تنها يك خدا نيست! خدايان مختلف به صور و اشكال و هيئتهاي متنوع، كه هر يك معرف يك يا چند صفت از اسماء و صفات ربالارباب هستند، در مواضع متفاوتي از معبد قرار ميگيرند. همه در خور پرستش و شايستهي نيايش و بايستهي عبادت خالص و بيآلايش. و پرستندهي عابد، ضمن اداي احترام به همگي، كه چون افاضل كرام و دانشمندان بنام رشتههاي گوناگون شريانهاي هستي، مقام و مرتبهي خود را دارند، به سوي معبود مورد نظرش، كه يا طبيعتا با طبع او سازگار است و يا نوع نذر و نيازش بيشتر در حيطهي مسؤوليت آن معبود خاص ميباشد، روانه ميشود. اداي احترام ميكند، به راز و نياز ميپردازد، و پيشكشي براي جلب رضايت او، و برآورده شدن حاجت خود، در آتش مقدس (آگني) ميافكند.
گاهي پرستيدن اجتماع ميكنند و روز مباركي چون روز تولد معبود خاصي را جشن ميگيرند و در مقابل تمثال او به سرور ميپردازند، سرود ميخوانند و در وجد و خلسه فرو ميروند. پيكرهي آن را غرق در گل ميكنند، به آن طعام پيشكش ميكنند و...
و جالب اينجاست كه عليرغم تعدد معبودان، تنازع و تفرقهاي در مجموعه حس نميشود. چراكه همه براي عبادت «او» آمدهاند و «او» همانگونه كه داراي اسماء و صفات بيشمار است، اشكال و صور گوناگوني نيز دارد، و معبد محل ظهور روح واحد در تجليات كثير «او» است. همانطور كه جهان و تنوعاتش عرصهي ظهور بعد كثير خداوندي و صفات متنوع «او» است، اين كثرت در جاي جاي معبد و تركيب متكثر بنا و تعدد مراكز توجه، آشكار و واضح است. شايد بتوان معبد را در يك جمله چنين توصيف نمود كه: «معبد محل نيايش صفات متعدد خداوندي است، نه پرستش ذات او.»
مسجد كدام است؟
و مسجد هم خانهي خداست. خدايي كه عليرغم منسوب بودن تمام كثرات به ذات واحدش، هيچگاه هويت خداوندي خود را به مرتبهي ملموسات و محسوسات تنزل نميدهد. چون «او» واحد است، پس هر چه كثير است «او» نيست. شكلها و موجودات، از جماد و نبات و هر چه هست يادآور عظمت اويند، چراكه خود به تسبيح «او» كمر بستهاند. و از اين رو توسل به اين كثرات، توسل به ناقص است و در نتيجه ضلالت را در پيش دارد. اتحاد و تماس با «او» جز با گذشتن از تجليات كثير كه بنا بر تعليمات اسلامي موجب انحراف و جنگ ميان ابناء آدم ميشود، ميسر نخواهد بود كه:
چونكه بيرنگي اسير رنگ شد
موسئي با موسئي در جنگ شد
پس همه ميبايست جامهي كثرت را بر در مسجد از تن به در كنند و داخل شوند. وجود تصاوير كه نشانهي كثرات است در مسجد كراهت دارد و نقوش هم تنها زماني مجازند به داخل مسجد گام نهند و بر در و ديوار آن رحل اقامت افكنند كه از انانيت رهايي يابند و به يكديگر بپيوندند و همگي نداي وحدت سر دهند. دست در دست هم سماعي عاشقانه را آغاز كنند و در اوج از خود بيخودي در نقطهي ابديت، در مرتفعترين مكان مسجد يعني راس گنبد، در اوج عظمت او فنا شوند و به وحدت مطلق برسند.
و نمازگزاران نيز بايد چنين باشند. در نماز نيز محل و نقطهي تمركز، ذات واحد اوست كه البته تجسد نيافته است. او روحي است كه در هر روزنهي اين مكان جاري است. او در همه جا حضور دارد و اگر محرابي در كار است، جز اين نيست كه حتي جهات كثير جغرافيايي را به يك جهت واحد سوق دهد و آن جهت نيز به خودي خود اعتبار و قداستي ندارد، بلكه چون اشاره به «او» دارد محور توجه نمازگزاران گشته است.
معبود در اينجا، براي ارتباط با مخلوق، خود را به حد كثرات مادي كه ملموس و محسوس بندگانند تنزل نميبخشد، بلكه چنين ميطلبد كه اين گرفتاران عالم كثرات، از مرزهاي ملموس و محسوس خودي عبور كنند و در وادي بيخودي نامحسوس و ناملموس به ملاقات او نايل شوند كه:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
***
بازشناختن اين دو مكان و درك تقدس آن در ميان مومنان به اين اديان تا حدي از نقش ارتباط انسان با مابعدالطبيعه، در چارچوب هر يك از مذاهب حكايت دارد. اساسا شايد بنياديترين سوال در شناخت يك دين آن باشد كه نقش مابعدالطبيعه در شيوهي زيست مومنين آن دين چيست و به عبارت ديگر، ارتباط خدا و انسان چگونه است؟ همين پرسش خود به سوال مهمترين راه ميبرد كه «خدا كيست؟»
يافتن جواب براي اين سوال در هند چندان آسان نمينمايد، چراكه در اين سرزمين اسرارآميز تاريخ، افسانه، اسطوره و متافيزيك چنان به هم آميختهاند كه جدايي يكي از ديگري ميسر نيست. در سالهاي اول اقامت در هند، رويت تنديسهاي خدايان كه در كوچه و بازار و در منازل و معابد و در موزهها و خلاصه همه جا حضور داشتند، پرسشهايي در ذهنم ايجاد ميكرد؛ پرسشهايي كه شايد در ذهن اكثر دوستاني كه به هند آمدهاند، جوانه زده است:
رمز و راز اين مجسمهها چيست؟ سرهاي متعدد، دستهاي بيشمار، حالتهاي ايستادن، گلهاي نيلوفر (كه تقريبا در اكثر شمايلها و تصاير و تماثيل به نحوي از انحاء حضور دارند)، فلوت (كه گويي جزء لاينفك تنديس كريشنا است) گرز و چرخ در دستان ويشنو، خداوند محافظت كائنات (كه از عناصر تشخيص شمايل اوست) و... اينهاست كليد كشف رموز موجود در بافت اجتماعي فرهنگ هند. ضرورت مطالعهي آكادميك خدايان هند در اشكال متنوعشان از يك سو، و عشق و علاقه و كشش طبيعي به سوي هنر هند- كه هنري كاملا مذهبي و معنوي شمرده ميشود و از غنيترين هنرهاي مشرقزمين به شمار ميرود- از سوي ديگر، بر شوق مطالعه و بررسي اين مقولات افزود. هنر اصيل هند چنان با «ارباب انواع» و معبودان متعدد اين ديار گره خورده كه مطالعهي دقيق آن بدون شناخت فرهنگ و آيين مذهبي هندوان ممكن نخواهد بود. مراجعه به متون مذهب اين قوم چون گيتا، مهابهارت، راماين، اوپانيشادها و خصوصا وداها از واقعيت ديگري نيز پرده گشود كه ادبيات هند، بخشي از قدرت خود را مديون همين متون است. مهابهارت در وادي ادبيات حماسي، راماين در باب عشق و جنگ و مباني اخلاقي، اوپانيشادها در زمينهي فلسفه و تفكر عرفاني و قس عليهذا.
و البته اين چيز عجيبي نيست. اكثريت قريب به اتفاق شاهكارهاي ادبي و هنري جهان مبنا و ريشه در مذهب داشتهاند و هند نيز با هنري چنان وسيع و عميق نميتوانست از اين امر مستثني باشد. سادهترين راه مطالعهي اديان هند و در عين حال حفظ انصاف شايد اين ميبود كه به جمع اشارات موجود در مورد «خداي واحد» (كه در متون هند كم هم نيست) بسنده كنيم. ولي پنداشتم كه اين راه، راه من نيست. آنچه من، با وسع و توان و تجربياتي كه اندوخته بودم، ميتوانستم براي هموطنانم ارمغان ببرم مطالبي بود كه جايش در مكتوبات فارسي خالي مينمود.
اميدوارم كه اين يافتهها، كه با ارجاعات به متون اصلي مستند گشته، براي قضاوتهاي صحيح و تحقيقات بعدي در باب مذاهب هند راهگشا باشند. هر چه هست از بررسي اين جوانب متعدد كه بر روي هم هويت فرهنگي هند را تشكيل ميدهند، ميتوان ديد كه در اين گوشهي عجيب از عالم هستي نيز ذات پاك انساني در جستوجوي خداست.
رفتم به كليسياي ترسا و يهود
ترسا و يهود را همه رو به تو بود
بر ياد وصال تو به بتخانه شدم
تسبيح بتان زمزمهي ذكر تو بود
نكتهي ديگر كه نبايد از آن غافل بود اينكه مطالعهي خدايان و اسطورهها و تاريخ و سير تحول اديان هند، مطالعهي يك فرهنگ بيگانه و قوم اجنبي نيست. تاريخ نهتنها به اتحاد اقوام آريايي- كه همان همزيستي نياكان و ايرانيان و هنديان است- گواهي داده، بلكه متخصصين زبانشناسي و علمالاديان، از ارتباط و اتصال قطعي- قالبي و محتوايي ميان اوستاي ايراني و وداي هندي سخن گفتهاند. اين ارتباط چنان تنگاتنگ بوده كه متخصصين خطوط كهن براي خواندن متون اوستايي و ترجمه و درك آنها، از زبان كهن سانسكريت و متون ودايي بهره جستهاند. در اديان هندو- اروپايي (كه شامل ايران باستان هم ميشود) از الههها و معبوداني چون «ميترا»، «وارونا»، «ايندرا» و... سخن رفته كه هم در متن وداها و هم در متون اوستا به آنها اشاره شده است. و اين تشابهات به همين جا بسنده نميشود و وجود اسامي مشترك و داستانهاي متشابه، همگي از وجود فرهنگ و تمدن و مذهبي مشترك و كهن كه هند و ايران بخشي از آن بودهاند، حكايت ميكند. بدين لحاظ است كه همانطور كه هند براي بازگشت و شناخت به تاريخ كهن خود محتاج مطالعات ايرانشناسي است، ما نيز براي كسب معرفت نسبت به سوابق كهن و تاريخي خويش نيازمند مطالعات هندشناسي هستيم.
مطالعه و غور در علمالاساطير هند و بررسي مقام و مرتبه و وظيفهي هر يك از شخصيتها و معبودين و خدايان، از ابزارهايي است كه راه شناخت سنن فرهنگي و آداب فردي اين قوم را، كه به شدت از اساطيرشان سرچشمه گرفته و آثار آن را در گذران روزمرهي زندگي مردم اين مرز و بوم ميتوان به رايالعين ديد، هموار ميسازد. اميد است به اين مقوله (فرهنگ عامهي هند) نيز كه مبحثي است وسيع و دلچسب، در فرصتي ديگر و نوشتاري ديگر پرداخته شود.
اسطورهشناسي هند مبحثي است وسيع كه به دو دورهي علمالاساطير كهن و متاخر تقسيم ميشود. كتاب حاضر كوششي است در تدوين علمالاساطير كهن هند كه در آن خدايان عهد ودايي مورد بررسي قرار گرفتهاند. در عنوان اين مكتوب، واژهي اول عبارت، يعني «خدايان» به راحتي ميتواند اين القاء را در خواننده ايجاد كند كه اعتقاد به كثرت معبودان از همان ابتدا، يعني عصر ودايي در عمق باورهاي ديني اين قوم به كلي منتفي است. دور از انصاف ميدانم كه حداقل به ذكر نمونهاي از سرودهاي ودا (سرود 129- كتاب 10) كه در آنها به وضوح از توحيد سخن رفته، اشارهاي نكنم:
«آنگاه كه نه هستي بود و نه نيستي:
نه هوايي و نه افلاكي در ماوراء آن،
آيا جنبشي پديد آمد؟ كجا، به زير كدامين پوشش؟
آيا در اعماق، آبي عظيم و راكد بود؟
***
«آنجا مرگ بود و نه زندگي جاويد؛
نه هيچ نشاني كه روز و شب را از يكديگر جدا سازد،
آن «شيء واحد» در سكوت و سكون به آرامي دم ميكشيد،
و چيز دومين وجود نداشت.
***
«ظلمات در اعماق تيرگي نهان بود؛
اين همه بسان دريايي بيكران بود؛
در اين خلاء و سكون مطلق نيرويي متمكن بود،
تا آنكه قدرت گرما، آن «يگانهي مجرد» را به بار آورد.
***
«آنگاه، در آن «يگانه» ارادهي به وجود آمدن پديد آمد،
ارادهاي كه نخستين بذر روح بود.
فرزانگان در سويداي دل خويش به هوشمندي،
دريافتند كه هستي و نيستي به يكديگر وابستهاند.»[4]..........
از كوششهاي ديگري كه در تدوين اين مجموعه صورت گرفته و در انتهاي كتاب آمده، گردآوري و معرفي منابع موجود (از كتاب و مقاله) در زمينهي علمالاساطير و شمايلشناسي هند است. در زمينه علمالاساطير و شمايلشناسي هند است. در بخش مذكور بيش از 650 منبع معرفي شده كه ميتواند براي مطالعات بعدي در اين باب، هم براي علاقهمندان به مطالعهي اديان و هم براي دوستداران هنر اين خطه سودمند و راهگشا باشد.
در انتهاي متن اصلي فهرست اعلامي، به ترتيب حروف الفبا، با همت دوست ارجمندم آقاي عبدالاحد تركماني مهيا شده است كه ارجاع به متن را در يافتن شخصيتها و اماكن تسهيل مينمايد.
نگارنده اميد دارد تا در كتب بعدي، ضمن پرداختن به علمالاساطير متاخر، مبحث مستقلي را نيز تحت عنوان تلقي خداي واحد در اديان هندي مورد بررسي قرار دهد.
وظيفهي خودم ميدانم كه از تمام دوستان، خصوصا دوست دانشمندم جناب آقاي كريميان، به خاطر حمايتهاي بيدريغشان، كه بدون آن انجام اين مجلد ميسر نميشد، صميمانه قدرداني نمايم.
موزهي ملي هند، مركز باستانشناسي هند و مركز ملي هنر ايندراگاندي از مراكزي بودهاند كه نگارنده از خدمات و مددهايشان در تدوين كتاب و تهيهي تصاوير موجود ياري جسته.
در انتها پروردگار كريم را سپاس ميگويم كه تن سالم و روان آرام عطا فرمود و امكان دستيابي به تجربيات ارزندهي چند سال گذشته و به سامان رساندن اين مكتوب را ميسر ساخت، و اميد اين دارم كه الطاف خود را كماكان شامل حال اين بندهي گنهكار بنمايد تا حقير امكان به ثمر رساندن راه نيمهرفته و اتمام آن در مجلدات بعدي، بيابد. والسلام.
اميرحسين ذكرگو