من بهشت را دیده ام.....
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در «ترکِ تمنا»ست بهشت
صائب تبریزی
بهشت یک ساحت است، مثل حس خوشبختی. ما به بهشت نمیرویم؛ ما بهشت را با خود حمل میکنیم! گاهی یادمان میرود که بهشت در انبان ماست؛ بارَش را میکشیم و بهرهاش را نمیبریم! بهشت جایی نیست که ما از آنجا آمده ایم و دیگر در آنجا نیستیم و امید داریم یک روزی در آینده دور، اگر خدا بخواهد، و اگر امروز اعمال درستی از ما سر بزند، به آن بازگردیم.
حضرت آدم پیش از اینکه از بهشت رانده شود، از احوالِ بهشتی خود محروم شده بود. کِی!؟ آن وقت که دیگر به قواعد و مناسبات بهشت تسلیم نبود؛ او دیگر «راضی» نبود! وقتی او از ساحت رضایتی که در آن بود خارج شد، دیگر در بهشت نبود.
بهشت عین «رضایت» است و «رضایت» ساحتِ در بهشت بودن. بهشت آن احوالی است که در آن، عقلِ حسابگرِ عاقبت اندیشِ نگرانِ مشوشِ اندوهناکِ ترسپرور تعطیل میشود، و یک «خرسندی بیزمان» سراسر وجود انسان را دربر میگیرد. مثل لذت در آغوش کشیدن یک نوزاد؛ مثل تجربه بیخودی محض در یک هم آغوشی ناب؛ مثل نوشیدن آبی گوارا در تفت گرما؛ مثل بوییدن عطر گل، دور از هیاهوی دیروز و امروز و فردا؛ مثل عریان ایستادن بر قله کوهی بلند و چشیدنِ لمسِ دلپذیرِ بادِ خنکِ روح افزا بر پوستی پاک و پذیرا، مثل نیایشی خالص و بی ریا، جایی که خدا روبرویت ایستاده با لبخند رضایت، و تو در چشمانش خیره شدهای بی دغدغه ی قیامت؛ مثل خوابی راحت پس از یک روز کارِ پر زحمت؛ مثل بازگشت به خانه ای زیبا و امن، و زیستن در میان کسانی که تو را آن طور که هستی میخواهند.
من در دالانهای متعدد زیسته ام، در دکان های مختلف دکانداری کرده ام و متاع های گوناگونی را به خریدارانشان عرضه نموده ام: هم شاگردی کرده ام و هم استادی، هم فرزندی کرده ام و هم پدری؛ هم عاشق بوده ام و هم معشوق؛ هم خریدار بوده ام و هم فروشنده؛ زمانی مسافر بوده ام و دورانی راننده؛ هم در سرما لرزیده ام و هم در گرما تفدیده ام؛ طعم «پشتِ زینی» و «زین به پشتی» را نیز چشیده ام؛ خندیده ام و خندانده ام؛ گریسته ام و گریانده ام، رهیده ام و وامانده ام؛ سختی جهنم را گهگاه کشیده ام، ولی بهشت را بارها دیدهام و در سایه رضایت و امنیت دلپذیرش آرمیده ام.
در آن ایامی که در احوالِ خوشِ بهشتیِ خود به سر میبردم، وقتی خوب می اندیشیدم، میدیدم این بهشت محصول هماهنگی و همنوایی یک کهکشان عنصر و یک منظومه انسان است. فهمیدم که بهشت یک صیرورت است، از خیر رساندن و خیر دیدن. بهشت در به مشارکت گذاشتن لذتهاست، بی چشم داشت و درخواست.
پس شکر و سپاس بیکران تقدیم ایزد منان، به واسطه این تجربه متفاوت و گران. گفت و شنودهای هفت سال گذشته، که در این کتاب گرد آمده، فرصت هایی بود کم نظیر برای اندیشیدن به اندیشه هایم، و بازنگری لحظه هایم. فرازهایی از زندگی ام را در مقام یک ناظر زیستم، و در پرسش هایی از جنس اینکه «که هستم»، «چه کردم»، و «چرا چنین کردم»، به پاسخگویی نشستم.